ختامه ای بر سفرم به شیراز
از آن روز دشمن بر ما چیره گشت -- که ما را روان و خرد تیره گشت
حوض ماهی سعدیه.... عجب سروهایی داشت.. ادم را یاد شعرهای سرو خرامان خود سعدی مینداخت!!
دروازه قران و بابا کوهی را بیاد خاطرات شیرین کودکی از دست ندادم و خداییش عجب چیزی شده!!
یه سر هم به دوستم زدم و کادوی زایمانشو دادم... یه پسر کاکل زری و ناز اورده خدارو شکر چشاش شیرازی شده و به بابایش رفته!! اسمشم از خاندان هخامنش انتخاب کردن ولی سفارش کرده نگم جایی!!
برای هممونم طبق قولم سکه انداختم و تو شاه چراغ هم ..ان شالله اونم قبوله...
بازار وکیل رفتم..اصلا شبیه قدیماش نبود!!!! شبیه بازار تهران پر پارچه و پرده و.. البته عطاریهایش خیلی جالب بود..
تخت جمشیدم که به حال خودش ولش کردن بخیالشون با چهارتا حصار کشی و شیشه بازی کار حفاظت میراث فرهنگی تمومه.....بعضی کاخاشم که اجازه ورود نمیدادند اصلا!! چی بگم دیگه...!! اتشکده هم که به لطف یه رجل سیاسی که خدارا شکر رفت کنار... خاموش شده و اجازه روشن شدن ندادن...اتشکده ای که هرگز نزاشته بودن خاموش بشه!!سالها!!
لهجمم داشت این اخریا خراب میشد حسابی...
پایگاه هم با مکافات تونستم مجوز ورود بگیرم و ... مستقیم رفتم به سمت حجت چهار و پلاک 252را پیدا کردم.. از ذوق باریدم....به تمامی...
دلم خیلی تازه شد...
فامیلام که به دیدار همشون نشد برم و کلی گله و ناله که دعوت کردیم نیامدی.
عوضش حسابی ترکوندم ....
یه عروسی محلی هم در توابع شیراز رفتم خیلی با صفا بود...عاشق همه چیز اون تجربم شدم... همه چیز شبیه خاطرات پدر بزرگم و شوهرم از کودکیهایشان بود!!! بالاخره منم تجربه کردمو جایتان خالی رقص پارچه یا دستمال عشایری ها را هم رفتم البته به طرزی کاملا ناشیانه!!! بااین همه خودمو در هیات لباس محلی خیلی پسندیدم...
خداییش قدیمیا با اون همه دامنو پارچه و لباس چطوری دستشویی میکردن!!
یه زنی غریبه حنا به دستام بست و یه دعای عجیب و یه انگشت گرگ( مثل گردنبند باید بندازم گردن) بهم داد و گفت برای بارداریت داشته باش همراهت چون به زودی مادر میشی!!
منم در اومدم که وقتی باباش نیست چطور ممکنه.. اما اون حرف خودشو تکرار کرد... مثله این تجربه های فیلمهای جنایی ملودرام شده بود فضا!! اخه من خیره به اتیش و رقص مردها بدورش نگاه میکردم...سینیهای بزرگ مملو از استکانهای ریز چای که دست به دست میگشت و...منگ حرفهای پیرزنه و لمس انگشت گرگ!!!
چی بگم والا.اعتقاد که ندارم...با این حال دارمش خلاصه برای یادگاری
بهترین قسمت سفرم ملاقات با ادمهای عجیب ومتفاوت بود
_________________
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: خاطرات، ،
برچسبها: ختامه ای بر سفرم به شیراز,